حکایت آسیابان زیرک و پاسخ کوبنده به مرد عجول
آسیابان بیوه، با کلامی ساده اما نافذ، مردی عجول را به تأمل واداشت.
 
      مردی بار گندم خویش به آسیاب برد،
آسیابان که بیوەزنی بود گفت: 2 روز دیگر آردها آماده است.
مرد با لحنی آمرانه گفت:
گندم مرا زودتر آرد کن وگرنه دعا میکنم خرت (که سنگ آسیاب را میچرخاند) تبدیل به سنگ شود.
زن (آسیابان) در جواب گفت:
اگر نفسی به این گیرایی داری، دعا کن گندمت آرد شود، خر را ول کن! 
ای کاش کسانی که برای همه آرزوی مرگ میکنند برای خوشبختی خویش نیز دعائی بکنند..!
 
						 
                                                     
                                     
			
			 
                                                                     
                                                                     
                                                                     
                                                                     
                                                                     
                                                         
                                                         
                                                         
                                                        